محمد نخعی کوشه



تهیه گزارش امانت تاریخی خیابان ۱۷ شهریور سرخس در فراموشی!

"متولی بنای تاریخی انبار غله سرخس» کیست؟ خیابان 17 شهریور شهر سرخس این روزها امانتی از تاریخ را در خود نگه داری می کند که وصف حال و روزش دل هر انسان فرهنگ دوست و تاریخ دوستی را رنج می دهد؛ امانتی که این روزها در دل خیابان 17 شهریور نهفته مانده و به تعبیری به همان تاریخی پیوسته که به وجودش آورده است."

ادامه مطلب


شاید بتوانم بگویم سه‌سالی می‌شود که روزهایی در تقویم به غیر از تولد اعضای خانواده و تعطیلی‌ها برایم مهم شده‌است. روزهایی که از چهل سال پیش مردم کشورم آنها را به تقویم اضافه کرده‌اند. ۱۳ آبان یکی از این روزهاست.

ادامه مطلب


بسم الرب الهادی

ما انسان‌ها از لحظه تولد وارد زندگی می‌شویم؛ زندگی برای هرکس به شکلی است و جالب است که در این زیستن افرادی موفق معرفی شده‌اند که زندگی‌شان شکل‌های متفاوتی دارد اما در مرتبه‌شان تاثیری نداشته‌است، آن‌ها خوب زندگی کرده‌اند که موفق شده‌اند.

ادامه مطلب


بسم رب المقتدر

یکشنبه شد. همان چیزی شد که فکر می‌کردم. باید به جلسه هیئت امنای هیئت دانش آموزی انصارالمهدی (عج)» در مکان اتحادیه انجمنهای اسلامی دانش‌آموزان سرخس» می‌رفتم. از این اسم‌های گنده می‌ترسیدم ولی ذوق هم داشتم.

ادامه مطلب


بسم الله قاصم الجبارین

بعد از اعلام برنامه تشییع پیکر مطهر شهید سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی، به همراه خانواده تصمیم گرفتیم تا خودمان را به مراسم تشییع در مشهد برسانیم. الحمدلله توفیق حاصل شد تا در کنار زیارت امام رضا علیه‌السلام و حضور در مراسم تشییع، به عکاسی از این مراسم نیز بپردازم. ان شاء الله به زودی در نوشته‌هایی اتفاقات این سه روز از زندگی‌ام را که معطر به عطر مالک اشتر زمان شده است را ثبت و منتشر می‌کنم.

ادامه مطلب


بسم الله الرحمن الرحیم

اوایل نیمه دوم سال ۱۳۹۸ هجری شمسی که وبلاگم را دوباره فعال کردم و در توضیحات آن درباره خودم در آخرین خطش نوشتم: عاشق!

آن اوایل برای دوستانی سوال شده‌بود که این توصیف را به چه منظور آورده‌ام. (برادری پرسیده بود: عاشق کی یا چی!) تا همین چند روز قبل به فکر توضیح‌ دادن آن نبودم چون زبان خود را قاصر می‌دیدم. ولی اخیراً محتوایی به دستم رسید که به من کمک کرد تا این مطلب را بنویسم.

ادامه مطلب


اولین روز کارورزی‌ام

 

به نام خدا

 

رسیدم؛ دری بزرگ، دیوارهایی تزیین شده به جملاتی زیبا و چند درخت مقابله‌شان. دقیقا مثل همان عکسی که در اینترنت از دبیرستان دوره اول ناصر مشهد دیده‌بودم. باید اواخر زنگ اول می‌بود اما درِ مدرسه بسته‌بود. کمی هول شدم که حالا چگونه بروم داخل؛ به هرحال اولین روزی در عمرم بود که میخواستم به عنوان دانشجومعلم برای گذراندن کارورزی به مدرسه‌ای بروم و اندکی استرس طبیعی بود.  آیفونی تصویری با دو دکمه را کنار در دیدم؛ شانسی دکمه اول را زدم و چندثانیه بعد در باز شد. 

ادامه مطلب


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها